علی پیشوای دوزخیان زمین
این است که برادر بعد این پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو میشناسی و من میشناسم از ترس ان بناهای عظیم که تو قربانیش شدی و من قربانیش و از ترس ان قدرتهای وحشتناک ، من اکنون …برادر! آمده ام کنار یک خانه گلی ، متروک ، خاموش ، یاران ان پیام آور از پیرامون این خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان های بنی نجار ، همه رنجها و درد های من و تو را با خدایش می گرید ؛ من سرم را به کنار در این خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهای وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجینه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در این هزاران سال به این خانه پناه آوردم ، این است برادر … او و همه کسانی که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها دیده ها بودند … همه آنها … او برای اولین بار زیبایی سخن را نه برای توجیه محرومیت ما و توجیه برخورداری قدرتها بلکه زیبایی سخنش را که قهرمان سخن وریست برای نجات ما و آکاهی ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن می گوید اما نه برای احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ی خطیب سخن می گوید اما نه در دربار لویی ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پیشاپیش ستم دیدگان ؛ شمشیرش را نه برای دفاع از خود یا خانواده خود یا نژاد خود یا ملت خود و نه برای دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صمیمیتر از او برای نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط می اندیشد اما نه اندیشه ای برای اثبات فضایل اخلاقی و اشرافیت که بردگان از آن محرومند بلکه برای اثبات ارزش های انسانی که در ما بیشتر است ، زیرا او وارث قارون ها و فرعون ها نیست و وارث معبدان نیست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قربانی محراب است ؛ او با خدا سخن می گوید ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ی کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمی ها و نه در سلسله علما تر تمیز روی طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگی مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عمیقه … نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز می کند در همان حال ناله ی کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش می کند و نیش خنجر را در همان حال … ! . فریاد می زنه به خاطره ظلمی که بر یک زن یهودی شده است ، فریاد می زند که اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زیبایی سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بیت آن تنها یک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از یکی از برادران ما ، « کاوه » این آهنگری که معلوم بود از تبار ماست ، اما این آهنگر با اینکه آزادی و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بیرون … درون شاهنامه ترغیب می کنند که این تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان میبینم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فریدون» پیش آمد ؛ این است که چند خط بیشتر از او در تمام شاهنامه نیامد .
اکنون نیز برادر در عصری و وضعی و جامعه ای زندگی می کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه های من نیز به او احتیاج دارند ؛ او بر خلاف پیامبران دیگر ، بر خلاف نخبه ها و ادیشمندان دیگر و برخلاف حکیمان دیگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نیستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد اندیشه و فهم نیستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشیر و جهاد نیستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند .
و اگر همه این ها هستند ، خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان گم نمی کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اینها مردیست در همه ابعاد انسانی ، مردیست که در همه خدایان و رب نوع های قدرت ،اندیشه ، کار ، برادر کار …
کار برادر … او همچون یگ کاگر همچون من و تو کار می کند با پنجه هایش که سطر های عظیم خدایی را رویه کاغذ مینوسید با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو می کند و چاه می کند ، غنات کنده … و آب در شوره زار برآورده … درست یک کارگر اما نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خودش … در داخل غنات ناگهان فریاد میزند و میگه منو بکشید بالا !! و وقتی که او را بالا میکشند سر و رویش پر از گل می باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بیابان سوزان پیرامون مدینه نهر جاری میشه و بنی هاشم خوشحال میشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده میکوید : زنده باد بر وارثان من که یک قطره از این آب نصیب ندارند . و اکنون ما نیزمندیم به یک پیشوا ، برای اینکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها یا انسان ها یک حیوان اقتصادی ساخته اند یا یک حیوان نیایش گر درون گراء فردی در دخمه های عبادت و روحانیت ؛ یا مرده اندیشه و تفکر عقلی ساخته اند ، بی احساس ، بی دم ، بی عمق ، بی عشق و یا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بی عقل ، بی تفکر ر، بی منطق ، بی علم … .
و او مرد همه این ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشیدن و کار و کارگری ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزیدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فریاد ، رب نوع عدالت … .
و اکنون برادر من در جامعه ای هستم که در برابر من دشمن است ، در یک نظام نیرومند در بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همه جهان حکومت می کند ! و نسل مرا برای بردگی تازه از درون می سازد ، ما اکنون بظاهر برای کسی بیگاری و بردگی نمی کنیم ، آزاد شده ایم ، بردگی برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگی بدتری را محکوم شده ایم ، اندیشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسلیم کرده اند و ما را به یک عبودیت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسی ، فرهنگ ، هنر ، آزادی های جنسی ، آزادی مصرف و عشق برخورداری ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ایمان به یک هدف ، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او از بین برده اند و اکنون ما در برادر این نظام های حاکم بر جهان ، کوزه های خالی زیبایی هستیم که هر چه آن ها میسازند ، می بلئیم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه می شویم تا هر قطعه ای لقمه ای ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشیم ؛ تفرقه ، پیروان او را ، برادر ! و پیروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، این دشمن اوست ، چرا در چنین سرنوشتی که در جهان و بر ما حکومت می کند با او دشمنی می کنه ، به خاطر این که او با دست بسته نماز میخواند ، او با این دشمنی میکنه به خاطره این که این با دست باز نماز میخوانه ، این دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده می کنه ، او دشمن کینه توزی که این نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا این اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلی به سرزمین دیگری رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ … اختلاف … .
اما در پیرایه های بسیار زیبایی که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگی می شناختی! و شلاقی را که میخوردی دردش را به سادگی احساس می کردی! و می دانستی که برده ای! و چرا برده ای! و کی برده شدی! و چه کسانی تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داریم اما بی آنکه بدانیم چه کسی ما را برده این قرن کشانده است و از کجا غارت میشویم و چگونه به تسلیم و انحراف اندیشه و چگونه به عبودیت های زمینی دچار شده ایم و اکنون نیز ما را همچون چهار پایان ، نه تنها به بردگی می کشند بلکه به بهره کشی گرفته اند ، بیش از عصر تو و بیش از نسل تو برادر ما بهره می دهیم ، همه این نظام ها و قدرت ها و این ماشین ها و سرمایه ها و این کاخ های بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پریشانی و محرومیت خود به چرخ انداخته ایم و فقط به اندازه ای میدهند که تا فردا باز به کار آییم ، عدالت برادر بیش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعیذ طبقاتی و ستم بیش از عصز توست با چهره تازه و پیرایه های تازه تر و برادر «علی» تمام عمرش را بر رویه این سه کلمه گذاشت ، مظهر بیست و سه سال ، تلاش و جهاد برای ایجاد یک ایمان ، در درون وحشی های متفرق ، بیست و پنج سال سکوت و تحمل برای حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوری های روم و در برابر استعمار ایران و همچنین پنج سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت و برای اینکه همه کینه های ما را با شمشیر خودش بیرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست … ، اما توانست مذهبی را و پیشوایی و سیادتی را برای همیشه ، برای من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبری خلق و قانون… . .
و علی سه شعار گذاشت ، سه شعاری که همه هستی خودش و خاندانش قربانی این سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام .
برای دانلود صدای دکتر شریعتی اینجا رو کلیک کنید